نویسندگی: از رویا تا عمل
برای دسترسی آسان به مطالب روی لینکهای زیر کلیک نمایید
قصه نویسندگی نویسنده!
دلم میخواست نویسنده شوم. شانزدهسالم بود که در روز تولدم تصمیم گرفتم کتابی بنویسم به نام شانزدهسالگی من. نوشتن کتاب از آن روز برایم تبدیل شد به یک رؤیا. اگرچه این کتاب هیچ وقت نوشته نشد اما آن رؤیا همیشه با من بود. سالها بعد به خاطر علاقه خیلی زیاد به مباحث روانشناسی و رشد فردی و مخصوصا تغییر عمیق و پایهای تصمیم گرفتم روانکاوی شوم. شنیده بودم که اغلب روانکاوان برجسته، خود، قبلا تحت روانکاوی قرار گرفتهاند.
مثلا جایی شنیدم که کارل گوستاو یونگ توسط زیگموند فروید روانکای شد. من هم با این پس زمینه مدتی در جلسات روانکاوی شرکت میکردم. طی سالها همیشه فقط آرزومند نوشتن کتاب بودم و هیچگاه بیش از دو سه صفحه مطلب ننوشته بودم اما وقتی روانکاوم به جای توصیه کتابی برای مطالعه به من گفت: وقت آنست که خودت کتابی بنویسی، آن رؤیای قدیمی دوباره زنده شد.
دوره نوشتن کتاب
روزها سپری میشدند اما رؤیای تقویت شدهٔ من هنوز با یک کتاب واقعی خیلی فاصله داشت تا اینکه در یک دوره شرکت کردم و به صورت خلاصه مبانی نوشتن یک کتاب را آموختم. اینجا بود که داستانم عوض شد و مجموعه محیط و آموزش وادارم کرد بنای اولین کتابم را کلمه به کلمه بالا ببرم. از این مرحله به بعد رؤیا رنگ واقعیت به خود گرفت و افکار پراکندهام کمکم منسجمتر شد. حالا با چالشهای بزرگتر اما واقعی مواجه بودم، چیزهایی مثل اینها:
– چطور با وجود کار تمام وقت برای نوشتن فرصت آزاد کنم؟
– چطور ایدهها را در قالب یک طرح کلی مدون کنم.
– چکار کنم تا بتوانم زیبا و خواندنی بنویسم.
– بودجه چاپ کتابم را از کجا تأمین کنم.
– چطور کتابم را به فروش برسانم و بسیاری پرسش دیگر.
اولین کتاب من
قصه نوشتن اولین کتاب من که نام نابغه بیکار را بر آن گذاشتم از آنجا جالبتر شد که نوشتن آن یک سال و یک هفته به طول انجامید. کتاب هفت فصل دارد و نوشتن سه فصل اول آن یک سال به درازا کشید. چهار فصل دیگر آن اما طی یک هفته نوشته شد و این وقتی بود که من با رموز تغییر آشنا شدم و البته خودم هم به سرعت شروع به تغییر کردم. با پایان گرفتن متن کتاب، به طرز خیلی عجیب و غریبی با ناشرم آشنا شدم.
البته آنروزها قرار نبود کتابم را چاپ کند و فقط یک رابطه دوستی با خدمات دوستانه متقابل بین ما شکل گرفت و جالب است بدانید این تنها رابطه دوستانهایی نبود که نوشتن کتاب برای من به ارمغان آورد. طراح جلد اولیه کتاب تبدیل به یکی از بهترین دوستانم شد و یک گوینده سابق رادیو قبول کرد کتابم را خوانش کند و نسخه صوتی کتاب به این شکل خلق شد.
از نوشتن تا درس دادن
کمکم سؤالات دوستان و آشنایان راجع به نحوه نوشتن کتاب و موانع ذهنی آنها مرا مجاب کرد تا همراه رفقایی که هرکدام به نحوی در شکلگیری کتاب نابغه بیکار سهم داشتند، تجربهام را به صورت یک دورهٔ آموزشی نویسندگی حرفهای درآورم. در این مسیر از کمک ناشرم، آقای فرشاد اخترشناس مدیر انتشارات هورمزد، که از حرفهایهای بازار کتاب است استفاده کردم دریافت مجوز انتشار و حقوق نشر و هرآنچه در فرآیند خلق یک کتاب به ناشر مربوط میشود توسط او در دوره ارائه میشود.
با توجه به استقبال رو به گسترش مردم از کتابهای صوتی از دوستِ مجریام یعنی استاد ارکانی خواهش کردم مباحث مربوط به ساخت کتاب صوتی را آموزش دهد.
امور فنی کتاب مثل طراحی جلد و صفحهآرایی را هم در مباحث کلاس گنجاندیم. اما برای تکمیل اطلاعات مورد نیاز علاقهمندان به نویسندگی، فکر کردم مهارتهای جستجوی حرفهای مطالب و منابع معتبر هم باید به سرفصل آموزش اضافه شود. از اینرو از خانم دکتر نظری طراح و مدرس دورهٔ تراز اولهای تولید محتوا هم دعوت کردم آموزش این بخش را به عهده بگیرد. تحقیق از منابع لاتین و ترجمه برای بالا بردن غنای مطالب کتابهای که من نوشتنش را آموزش میدهم ضروری است، پس از یکی از بهترین مترجمین باسابقه یعنی خانم مدآبادی هم خواهش کردم برای دانشجویان این دوره پنجرهای به جهان ترجمه بگشاید.
مباحث تکمیلی
آنچه برای خودم دغدغه جدی بود یعنی بازاریابی کتاب، شبکه توزیع کتاب، پر فروش کردن کتاب، رساندن کتاب به چاپهای بعدی و تبلیغات و برندسازی کتاب هم بعدا در سیلابس درس این دوره اضافه شد تا بخشی از دانش نانوشته بازار به صورت مدون و مکتوب درآید. اما امروز تقریبا مطمئنم که هیچکدام از این آموزشها تضمین کننده این نیست که شما حتما کتابتان را بنویسد و به پایان ببرید. این تضمین وقتی ایجاد میشود که مغز شما قبول کند شما از پس نوشتن یک کتاب کامل برخواهید آمد.
طی این دوره راجع به مغز بسیار صحبت کردم . شاید اگر در میانه بعضی از جلسات ما وارد میشدید حس میکردید در یک کلاس علوم شناختی وارد شدهاید. البته این کاملا دست یافتنی است. مغز ما حداکثر پس از ۷ تا ۱۰ دقیقه تمایل به تغییر کانون توجه خودآگاهانه دارد و تمرکز توجه همیشه برای ما دشوار است. با دانستن این مطلب اگر در متنِ نوشته، پس از هر مطلب جدی از قلابهایی استفاده کنیم که دوباره توجه خواننده را جلب و سطح درگیری ذهن او را با مطلب بالا ببرد برای مدت طولانی پیوستگی توجه را حفظ خواهیم کرد. یکی از بهترین قلابهای توجه استفاده از داستان است.
با نقل کردن داستانی با حجم مناسب میتوان علاقه خواننده را به ادامه مطالعه جلب کرد. روشهای دیگری هم به جز نقل داستان وجود دارد. ارائه آمار، چنانکه در شروع این نوشته بدان اشاره شد، نقل قول، سؤال و چند تکنیک دیگر بعضی از این روشها هستند.
بسیار کوتاه و مفید
ممنون از این که دیدگاهتون رو ثبت کردین.